بسم الله الرحمن الرحیم
ستایش مخصوص خداوندى است که نخستین وجود بوده پس چیزى قبل از او نبوده آخرین
وجود است،پس چیزى بعد از او نخواهد بود(ازلى و ابدى است)،آنچنان آشکاراست که از او
آشکارتر چیزى نیست و آنچنان مخفى است که چیزى از او مخفى تر نتوان یافت.(خطبه 96 نهج البلاغه)
ستایش مخصوص خداوندى است که ستایشگران از مدحش عاجزند و حسابگران زبردست نعمتهایش را احصاء نتوانند کرد،و کوشش کنندگان هر چند خویش را خسته کنند حقش را ادا نتوانند نمود،هم او است که افکار بلند ژرف اندیش،کُنه ذاتش رادرک نکنند.و غواصان دریاى علوم و دانشها،دستشان را از پى بردن به کمال هستیش کوتاه گردد،یعنى آنکس که براى صفاتش حدى نیست و اوصاف کمالش را توصیف نتوان کرد،و براى ذاتش وقتى معین،و سرآمدى مشخص نتوان تعیین نمود،مخلوقات را با قدرتش آفرید،بادها را با رحمتش به حرکت آورد،و اضطراب و لرزش زمین را به وسیله کوهها،آرامش بخشید.(خطبه 1 نهج البلاغه)
ستایش مخصوص تو است بر آنچه میگیرى و بر آنچه عطا میکنى،و بر بهبودى و عافیتى که میدهى و بر آزمایشی که می نمائى و کل ستایشى که رضایت بخشترین حمدها برایت و محبوبترین ستایشها به سویت و برترین آنها نزد تو باشد.
ستایشى که تمام عوالم خلقت را پر سازد و تا آنجا که اراده کنى برسد،حمدى که از تو دور و در پیشگاهت قصورى نداشته باشد.
ستایشى که عددش پایان نپذیرد و در پهنه ى زمان فنا در آن راه نیابد ما کُنه عظمت تو را درک نمیکنیم.
تنها این را مىدانیم که تو زنده و قائم به ذات خود هستى و دیگران قائم به تواند!
هیچگاه خواب سبک و سنگینى تو را فرا نخواهد گرفت(و از حال بندگانت غافل نمی شوى) شعاع نگاه ها به تو نمیرسد و بینائى تو را درک نخواهد کرد.ولى تو چشم ها را مشاهده می کنى واعمال و کردار را احصا می نمائى و زمام همگان در اختیار تو است اما آنچه از مخلوقاتت مشاهده می کنى و بدنبال آن از قدرتت در شگفتى فرو می رویم و سلطنت عظیمت را توصیف می کنیم،در برابر آنچه از ما پنهان است و چشمانمان از دیدن آنها قاصر و اندیشه و افکارما در برابر درکشان زانو زده،و پرده هاى غیب بین ما و آنها فاصله انداخته،بس عظیم تر است.
آنکس که قلبش را از همه چیز(جز یاد تو)خالى کند و فکرش را بکار اندازد
تابداند چگونه عرش قدرتت را برقرار ساختهاى و مخلوق را آفریدهاى و چگونه آسمانهاو
کرات را در هوا معلق کرده،و زمینت را بر روى امواج آب گسترده اى(بدون تردید)دیده
فهمش وا مانده شود،و عقلش مبهوت،شنوائیش حیران،و اندیشه اش سر-گردان فرو ماند.(خطبه 160 نهج البلاغه)