قلمستان اندیشه

موضوعات دینی، علمی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی

قلمستان اندیشه

موضوعات دینی، علمی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی

موضوعات، دینی، علمی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی طرح و توضیح داده می شود.

حکایت مرد ثروتمند و فرزندش

دوشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۳، ۱۰:۵۳ ب.ظ
حکایت مرد ثروتمند و فرزندش

روزی یک مرد ثروتمند, پسر کوچکش را به ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند.آنها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند.

در راه بازگشت و در پایان سفر, مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد مسافرتمان چه بود؟
پسر پاسخ داد :عالی بود پدر!
پدر پرسید: آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد: فکر می کنم!
و پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
 
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت: فهمیدم ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا .ما در حیاتمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد.ما در حیاتمان فانوسهای تزینی داریم و آنها ستارگان را دارند حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست!
 
در پایان حرفهای پسر؛ زبان مرد بند آمده بود.پسر اضافه کرد: متشکرم پدر که به ما نشان دادی که ما واقعا چقدر فقیر هستیم.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۱۱/۰۶
غلامعلی محمودی

حکایت

فرزندش

مرد ثروتمند

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی